اگر هنوز زندانی هستی منتظر پرواز نباش...
..::هوالرفیق::..
امروز استاتوس محمد1 من را به فکر فرو برد؛ برای جهت دادن به آن آشفته بازار چه کاری از نوشتن بهتر:
نوشتن متن کامل استاتوس برای رعایت امانت هست؛ نه آنکه با آن موافق (یا مخالف) باشم. متمم هم هر از گاهی بحث و گفت و گوهایی در قالب جملات راه میاندازد و میگوید: "این جملات صد در صد درست یا غلط نیستند و صرفا فرصتیاند برای تفکر و تعمق بیشتر..."
***
آن بنده خدا2 میگفت: "از خودتان باید شروع کنید؛ تمام خوفها و ترسهایی که انسان از دشمن دارد برای این است که خودش را میبیند؛ اگر چنان چه دید که خدا در کار است و برای خدا دارد کار میکند، نمیترسد برای این که مقدرات دست اوست. گمان نکنید که شما خودتان میتوانید یک کاری انجام دهید. شما همان فردی هستید که اگر یک مگس آزارتان دهد شب نمیتوانید بخوابید! یا روز نمیتوانید آرام بگیرید. شما اون کس هستید که اگر یک عنکبوت به شما حمله بکند میترسید، شما اون کس هستید که اگر یک گنجشک از شما چیزی را بردارد و برود قدرت ندارید از آن پس بگیرید. همه عجز است، همه فقر است. هر چه هست از اوست... از خداست."
***
بزرگترین وابستگی که برای انسان وجود دارد، وابستگی به خودش هست. همان حفاظ لعنتی! که دور خودت کشیدی و فکر میکنی خبری هست...!
با دوست و استاد عزیزم صحبت میکردیم که به این جمله رسیدیم: "من با بچههای آمریکایی هم صحبت می کنم استاد، بدون قضاوت! میگویم؛ واقعا مسائلی که بچه های ما [ایران] میفهمند آنها متوجه نمیشوند! ما واقعا متفاوتیم..."
و بعد داستان بحث چند روز پیش خودش با مادرش را گفت که تنها این جملهاش را قرض میگیرم: "...شاید مشکلاتمان از همان جایی شروع میشود که فکر میکنیم متفاوتیم و دیگران مثل ما نیستند..."
سکوتِ سرشار از معنایِ بعد از این جمله فراموش نشدنی است، چشم در چشم استاد، هوا هم ناجوانمردانه سرد بود، میدانی چه میگویم دیگر؟ آن هوای سرد زمستانی... بعد از این جمله، انگار که هوا هم شکه شده باشد، کمی سردتر شد! شاید هم به خاطر این بود که پنجره را باز گذاشته بودیم تا صدای باران را از دست ندهیم...
بلند شد رفت لیوانی بیاورد، تا چایی بریزد؛ با قند... اما هنوز اعتقاد دارم بلند شد رفت تا سکوت را بشکند
***
و این مکالمه یک ساعت بعد از ریخته شدن چایی ادامه یافت.
----------------------------------------------------------
1: محمد ناظمی اردکانی
2: امام خمینی
سلام امیر علی(کسری)،امروز اولین باره که وبلاگت رو میبینم و تو چند دیقه بیشتر متن هایی که نوشتی رو خوندم،از طریق وبلاگ امیر محمد قربانی با وبلاگت آشنا شدم.راحتی و آزاد و روان بودن متن هاتو دوست دارم و اینکه طنز خاصی متن هاتو جالب تر کرده ،از متن کارک !واقعا خوشم اومد !! خیلی جالب بود !
واین متن ات هم واقعا متفاوت و زیبا بود ،جمله های تامل برانگیزی داره ...
یه در خواست (به عنوان یک دنبال کننده وبلاگت از الان به بعد)دارم،لطفا از اتفاق های بیمارستانی که تجربه میکنی بیشتر برامون بنویس،جنس خاطرات ات رو دوست دارم.
پیروز باشی*دانشجوی پزشکی علوم پزشکی اردبیل*