نامهها | نامهای برای تو
..::هوالرفیق::..
خیلی وقت هست که نتوانستم با تو صحبت کنم. بگذار دقیق بگویم؛ فکر میکنم شش سالی میشود. هر چند قبل از آن هم فرصتهای زیادی پیش نمیآمد که تو را تنها ببینم و چند لحظه را با هم خلوت کنیم. این روزها که حتی کمتر از هر کس دیگری در دسترس هستی و اینجا را هم چک میکنی، تصمیم گرفتم برایت نامه! بنویسم.
***
موضوع: نامهای برای تو که هیچ نمیدانی1
سلام!
نمیدانستم با سلام شروع کنم یا نه. همیشه شنیده بودم که سلام مستحب هست؛ یعنی اگر انجامش بدهی ثواب دارد و با انجام ندادنش گناهی مرتکب نشدی. به زبان دیگر انجام دادنش بهتر از انجام ندادنش هست. یادم میآید یک بار سلام نکردم و ازم سوال شد که «چرا سلام نکردی؟!» من هم داستان مستحب بودن را تعریف کردم، بعد گفتن نشانهی بیادب بودن هست؛ درست هست که مستحب هست اما تو باید انحامش بدهی. این مال سالها قبل بود... شاید 15 سال قبل. اما همیشه در ذهنم ماند که فرمولهای دنیا آن طور که تعریف میشود، اجرا نمیشود؛ برای همین نهایتاً تصمیم گرفتم که نامه را با سلام شروع کنم.
امیدوارم سرِ حال باشی. یعنی نه در گذشته سیر کنی، نه به خاطر غصهی آینده، زمان حالت را از دست بدهی. سرِ حال و سلامت. سلامت نه به خاطر کرونا. بخاطر این روزهای شلوغ پلوغ، که هم سلامت جسم، هم روح و روان آدم در معرض انواع آسیبها قرار میگیرد و اگر غافل بشوی باید مدتهای زیادی بستری بشوی. البته از آنجایی که قواعد دنیا آن طور که تعریف میشود اجرا نمیشود؛ اگر شانس بیاری سلامت جسمیات به خطر بیوفتد که بستری شوی و حداقل چند مدتی از تو مراقبت شود. اگر بد شانس باشی سلامت روحی و روانت به هم میخورد و جایی برای بستری وجود ندارد، تو هم اهمیت نمیدهی، این طور با یک روح خسته و روان داغون، همهی مسیر را ادامه میدهی. خودت هم نمیفهمی چرا حالت خوب نیست...!
پس تا اینجا: سلام، امیدوارم سرِ حال و سلامت باشی!
خیلی دوست داشتم رو در رو با تو صحبت کنم؛ اما خیلی شلوغ کردی خودت را. آن قدر شلوغ که احساس کردم این نامه آخرین فرصتی باشد که بتوانیم غیر رو در رو! با هم صحبت کنیم. حالا احساس میکنم تو آنجا روی صندلی نشستی، با یک لیوان چای معطر، صدای باران هم که میآید، و من دارم برایت حرف میزنم.
خیلی وقت است که برایم سازت را نَنِواختی. حیف نیست؟ البته خودت بهتر میدانی که حیف است یا نه. بگذار اصلا وارد این موضوع نشوم.
راستش خیلی به گذشتهها فکر میکنم. یاد دوران ابتدایی میافتم که چقدر بازی میکردیم؛ سونیک، تارزان، هرکول، عصر افسانهها، جنگهای صلیبی... یادت میآید؟ :)
چقدر فیلم نگاه میکردیم، شرک، زندگی جدید امپراطور، مرد عنکبوتی، لاکپشتهای نینجا... مطمئنم که اینها رو خوب یادت هست.
به این هم زیاد فکر میکنم که چرا به گذشته زیاد فکر میکنم، شاید چون خاطرات خوبش در ذهنم مانده و سختیهایش را فراموش کردم؛ نمیدانم. دوران راهنمایی را خوب یادم هست. فقط درس میخواندم. یعنی کار دیگری برای انجام نداشتم. با آنکه تک بعدیترین دوران زندگیام بود اما همیشه به عنوان بهترین دوران در ذهنم مانده. به نظر تو علتش چیست؟ شاید چون هیچ نمیدانستم. معمولاً وقتی چیزی ندانی و چیزی نفهمی، لحظاتت به بهترین شکل سپری میشود. هر چه تک بعدیتر آرامش ذهنی بیشتر!
البته نه، شوخی میکنم. این درست نیست. آدمهای تک بعدی خیلی اذیت میشوند. همانجاهایی که باید دیگر ابعادشان را هم به کار بگیرند اما تا امروز تمرینش نکردند؛ آنجا خیلی زجر میکشند.
نمیدانم چرا صحبتهایم از یک سلام و احوالپرسی ساده به اینجا رسید، اصلا چرا رسید. چه میخواستم بگویم.
یادم آمد...
میخواستم برایت یک آرزو بکنم. امیدوارم قدر لحظاتی که در اختیار داری را خیلی خوب بدانی. لحظاتی که شاید خیلیها وقتی تو را میبینند آرزویش میکنند که یا مثل تو باشند یا جای تو. هرچند آرزوی خوبی نیست اما به این معنی هست که فرصتهای خوبی داری که حداقل از دید بقیه ارزش آن را دارد که برای مدتی جای تو باشند. اگر بدون برنامه، بدون فکر، و از روی عادت بخواهی روزهایت را بگذرانی، زودتر از آن که فکرش را بکنی به عقب نگاه میکنی و میبینی که چقدر کار انجام دادی و در نهایت هیچ کاری انجام ندادی.
حالا که فکرش را میکنم، میبینم باید همان چیزی را بهت یادآوری کنم که مدام به من میگویی: «توجه، توجه توجه»
یادت میآید که یک بار برایم تعریف کردی که از «او» پرسیدی: «فلانی چطور مثل تو با انگیزه باشم؟» به تو چی جواب داد؟ با آنکه حتماً یادت هست، من جوابش را اینجا برایت مینویسم: «من با انگیزه بودن را از تو یاد گرفتم.»
پس یک جمع بندی بکنم:
سلام،
امیدوارم که سرِ حال و سلامت باشی و قدر این لحظات خوبت را بدانی که دیگر هیچ وقت تکرار نمیشود.
خوشحال شدم که توانستم چند لحظه با تو باشم.
ارادتمند همیشگی تو
امیرعلی
-------------------------------------------------------------------
1. این نامه مخاطب خاص دارد.
"میخواستم برایت یک آرزو بکنم. امیدوارم قدر لحظاتی که در اختیار داری را خیلی خوب بدانی. لحظاتی که شاید خیلیها وقتی تو را میبینند آرزویش میکنند که یا مثل تو باشند یا جای تو"
برگرفته شده از کارکنوشتهها
چه قدر این قسمت از متن نامه ی شما به دل من نشست! فقط همین نکته کافی ست تا ناسپاس نباشم نسبت به آنچه که هستم و موقعیتی که قرار دارم. گاهی اوقات از سختی پزشکی دادمان در می آید، غافل از اینکه بودن در این مسیر آرزوی هزاران دانش آموز دیگر هست. ( البته اگر با قرار گرفتن در این موقعیت مغرور شوم، یعنی در مسیر حرکت نمیکنم و به اصطلاح به جاده خاکی زدهام...) مسیر پزشکی شاید یک مثال دم دستی باشد اما عمیق تر که نگاه میکنم، زنده بودن هم خودش موهبتی است! اینکه می توانم اینجا باشم، موثر باشم شاید آرزو و حسرت تمام جمعیت مردگان زمین باشد... بودن در این دنیا، یک بلیط یک بار مصرف و یک طرفه.(که امیدوارم به درستی از بلیطم استفاده کنم)
... نوشته های شما حکم بیدارگری دارد و من با خواندن آنها هیچ وقتی تلف نکرده ام.