پ.و.ر.ن | مجرمِ مظلومنمای قصهی ما
..::هوالرفیق::..
گفته بودم فقط 18 سال به بالا...!
الان این پست را باز کردی یعنی بالای 18 سال هستی؟ اصلا مفهومش چیست؟ چرا 18؟ اینقدر 17 با 18 فرق دارد؟ معنی اینها که در ظرف اعداد آمدهاند چیست واقعا...؟!
فعلا مهم نیست؛ حداقل برای این پست...! به شما که نمیشود اعتماد کرد :)
***
خیلی وقت بود میخواستم در این باره بنویسم اما نمیدانستم از کجا شروع کنم. کلماتی که در ذهن داشتم قالب مناسبی برای بیانش نبودند؛ آخر میدانی دیگر، معانی در ظرف کلمات ریخته میشوند، گاهی ظرف زیادی بزرگ است و آدم را گول میزند و گاهی معنی سنگین است و در ظرف مناسب خودش نیست؛ آنگاه است که حرف میسوزد. دقیقتر مینویسم: معنی میسوزد.
دو سال پیش، دکتر فقیهی وسط جشن منتورینگ حرفی را زد که کارم را سخت کرد:
توضیحات تصویر: استاد دکتر علیاکبر فقیهی - استاد آموزش پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شیراز در جشن منتورینگ (SNPM) دانشکده پزشکی
ظرفی را که انتخاب کردم از صحبتهای محمدرضا در پادکست «راهنمای خرید و خواندن کتاب» قرض گرفتهام. (+)
محمدرضا میخواهد «خلاصه کتاب» خواندن را سرزنش کند، از آن به اسم پ.و.ر.نِ کتاب نام میبرد:
«پ.و.ر.ن یعنی چه؟ یعنی همهی حَواشی یک رابطه را بزنی و یک چیز مختصر و فشرده درست کنی که فقط مخاطب را به صورت لحظهای ارضا کند اما نیاز واقعیاش برطرف نشود و دوباره مجبور بشود به سمت پ.و.ر.ن برگردد. بعد از یک مدت دیگر حوصله یک رابطه سالم با جزئیات و حواشی و جنبههای فرعیاش را ندارد، این آدمها به مصرفکننده دائمی پ.و.ر.ن تبدیل میشوند.»
***
به نظر من، امروز داریم دچار پ.و.ر.نزدگی میشویم.
کتاب نمیخوانیم، اصلا دیگر حوصله خواندن یک کتاب 100 یا 200 صفحهای را نداریم که بخواهد یک مفهوم را برایمان جا بیاندازد. خلاصه کتاب میخوانیم. (پ.و.ر.نِ کتاب!)
در بین دانشجویان پزشکی هم داریم میبینیم؛ کاری به خواندن ندارم ولی قبلا کتاب تکستبوک (Textbook) خریدن برای دکور کتابخانه یکی از واجبات بود. امروز به عنوان وِل خرجی به آن نگاه میشود. چه دارد میکند این جزوات و نواریون1...! در این شرایط انتظارات جالبی هم داریم: «نمیخواهم یک پزشک خوب شوم؛ میخواهم بینظیر باشم.»
من هم میخواستم مردعنکبوتی بشوم.2
پ.و.ر.ن ایستاگرام یکی دیگر از آنهاست. بخشی از مطلبی که در مورد «رهایی از شبکههای اجتماعی» در متمم نوشتهام را برایتان می آورم:
«از ترم یک دانشگاه درگیر این موضوع بودم. قبل از آن به خاطر فضای دبیرستان و محیطی که در آن بودم، یک گوشی نوکیا ساده داشتم که فقط میشد با آن فوتبال بازی کرد. اما شروع دانشگاه و ورود به فضای جدید- این گذار عجیب و غریب دبیرستان به دانشگاه- باعث شد که با فضاهای مجازی گره بخورم. اینستاگرام را که باید میداشتی وگرنه تنها کسی بودی که روز بعد نمیتوانستی در گفت و گوی جمع دوستان شرکت کنی؛ بالاخره این که غلام با قدرت رفته بودند جوج! بزنند خودش یک بحث یک ساعتهی جذاب بود.
تلگرام اگر نمیداشتی، نه جزوهای در کار بود و نه ساعت کلاسها را میدانستی؛ و مهمتر از همه، تنها کلاسهایی را که با اطمینان شرکت میکردی، همانهایی بود که استاد کنسل کرده است.
بعد از آن که «تغییراتی» در استفاده از تلگرام ایجاد شد و دیگر تنها آنهایی که «قندشکن» داشتند میتوانستند از آن استفاده کنند، واتساپ (WhatsApp) باید جزء جدایی ناپذیر گوشیهایمان میگردید وگرنه «ای داد بی داد».
راستش اولین بهانهای که مرا به شدت درگیر این فضا کرده بود، ترس از دست دادن مطالب مهم و عقب افتادن از جمع دوستان بود. (Fear of Missing Out = FOMO). حذف این بهانه را با غیرفعال کردن تمام اکانتهای اجتماعی و بازگشت به دوران نوکیا انجام دادم؛ واقعا با کسی که هنوز داشت کباب خوردن دوستان را لایک میکرد، تفاوتی نداشتم.
حقیقت را بگویم هیچ کدام از این راهحل هایی که میگوید بیا و خودت را زندانی کن تا آزاد باشی به من کمکی نکرد: مثل استفاده از برنامه Forest و یا محدود کننده Screen یا اون برنامهای که ساعات استفاده از هر برنامه را به تو گزارش میدهد و هر بار که صفحهی گوشی را باز میکنی جفت پا میپرد روی مغزت… پا برهنه!
آن چیزی که واقعا به من کمک کرد... (بقیهاش با موضوع این پست مرتبط نیست و میتوانید در متمم بخوانید (+))»
پ.و.ر.ن اینستاگرام را با این مقدمه تعریف میکنم: نسل زِد (Z) (+)
نمیدانم در مورد نسل زِد چیزی شنیدهاید یا نه. نسلی که از سال 2000 به بعد میلادی به دنیا آمدهاند و با اینترنت و فضای مجازی بزرگ شدهاند. حتی آداب معاشرت آنها و زندگی اجتماعیشان را در آن فضا شکل گرفته است. این نسل به نام «شهروندان دیجیتال» نیز معروف هستند. چه چیزها که میتوانند در قالب چَت کردن (Chat) بنویسند اما دریغ از توان شروع یک مکالمه روزمره و حضوری ساده.
نوشته بودند:
وقتی در اینستاگرام هر عکس را در کمتر از یک ثانیه باز میکنی، لایک میکنی (و یا نمیکنی) و بعد به عکس بعدی میروی، فکر میکنم 8 ثانیه بسیار خوش بینانه باشد!
و امروز میبینیم که استفاده از اینستاگرام و لایک کردن تصاویر را به خواندن متون (هر چند خلاصه) ترجیح میدهیم.
پ.و.ر.ن دیگر، زندگی فستفودی (Fast Food) است. دیگر حوصلهی این را نداریم که سفرهای پهن کنیم و دیزی را با ترب و سبزی و پیاز چاق کنیم و بزنیم به بدن. همان فلاف، سر پایی، کمی سرد و مانده، راضیمان میکند...
***
برای آن که تیر خلاصی صحبتهایم را به هدف بزنم، و جان کلام را ادا کرده باشم؛ شماره به دید این کلیپ کوتاه از آقای سایمون سینک (Simon Sinek) دعوت میکنم. آنجا که از «نسل هزاره» صحبت میکند. نسلی که زندگی اینستاگرامی-فیسبوکی را تجربه کرده است و یاد گرفته که خیلی راحت بر روی هر چیزی یک فیلتر بگذارد و پشت آن پنهان شود. نسلی که دنبال ارضای فوری خواستههایش است. نسلی با عزت نفس پایین نسبت به نسل قبل از خودش که البته تقصیری هم ندارد...3
پینوشت: دیدن این کلیپ 16 دقیقهای توی این دنیای 8 ثانیهای کار هر کسی نیست. ;)
تماشای فیلم در سایت آپارات: (+)
دانلود فیلم با لینک مستقیم: (+)
پینوشت 2: اولین بار این صحبتها را تلفنی با علیرضا4 داشتم. دیروز عصر.
----------------------------------------------------------------------------------
1. پیادهسازی وویس اساتید را گویند.
2. پستش به زودی آماده میشود انشاءالله! (فکر کردی شوخی میکنم؟)
3. برای خواندن متن این سخنرانی به زبان انگلیسی کلیک کنید.
4. دکتر علیرضا ترابی
دقیقا....پ.و.ر.ن.....چه واژه مناسبی برای این موضوع....🙂
من که هم نوجوانیم هم بچگیم رو....همه رو هدر دادم....با کامپیوتر و اینترنت و بازی کامپیوتری و بعدشم تلگرام و خیلی چیزای این مدلی...احساس میکنم که اینا فلجم کردن و من شخصیتم اونجور که باید رشد نکرده و به بلوغ فکری نرسیدم...😐
خیلی دارم تلاش میکنم تغییر کنم اما نمیدونم از کجا شروع کنم.گیج و سردرگمم.