..::هوالرفیق::..
+ سلام، آقای رستگار؟
- سلام، خواهش میکنم، درخدمتم.
+ از دفتر نهاد رهبری دانشکده خدمتتون تماس میگیریم. توی قرعه کشی سفر مشهد اسم شما در اومده...
..::هوالرفیق::..
+ سلام، آقای رستگار؟
- سلام، خواهش میکنم، درخدمتم.
+ از دفتر نهاد رهبری دانشکده خدمتتون تماس میگیریم. توی قرعه کشی سفر مشهد اسم شما در اومده...
..::هوالرفیق::..
صدای باران را خوب میشناسم. ملایم و نرم میبارد. دم دمهای صبح است. از حیاط همسایه بغلی هر از چند مدتی که من آن را 5 دقیقه تصور میکنم صدای خروسی به گوش میرسد؛. شب قبل، لحاف و تشکم را زیر پنجرهی اتاق انداختهام. چرا که میخواهم با نگاه کردن به تاریکی شب گذر زمان را حس نکنم.
سکوت... سکوتی که نمیتوان آن را وصف کرد. این کلمات در وصفش میمانند. اصلاً میدانی؟ واقعاً نمیشود هر چیزی را در قالب کلمات گفت. شاید برای همین است که...
..::هوالرفیق::..
دوشنبه بود، اولین روز کشیک استیودنتی، با حضور سجاد1، اینترن صبورمان. روز شلوغ و پر کاری بود؛ یا بهتره بگویم برای تجربه اول این طور فکر میکردم. 7 نفر ترخیص و 3 تا انتقال به بخش یا بیمارستان دیگر داشتیم. یعنی 10 تا برگهسبز2 (Green Sheet) و 3 تا MCMC.
2 تا نسخه دفترچه بیمه نوشتم که یکی دو بار تکرار شد و دیگری سه بار نوشته شد؛ شانس آوردم که دفترچه بیمار به اندازه برگه برای نوشتن داشت. نمیدانم...
..::هوالرفیق::..
یک روز سر مورنینگ1 (Morning) رزیدنت2 به ما گفت که هفته آینده دارد کنگره زنان و مامایی برگزار میشود برای همین اساتید هیچ کدام نیستند. ما هم فکر کردیم کنگره سالانهی OBGYN3 آلمان! یا یکی از این کشورهای اروپایی هست که پروفسورها دور هم جمع میشوند و مسائل فوق تخصصی را هر چه دقیقتر و بهروزتر بررسی میکنند؛ احتمالا ما هم این هفته تعطیل میشویم که حسابی درس بخوانیم، جون خودمون...
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود که معلم ریاضیمان، آقای کاظمی سروستانی بسیار عزیز، برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»
من دو تا اسم دارم، در خانه «کسری» صدایم میکنند؛ همان گونه که دوستان صمیمی و دیگران هم...
***
نه اصلا بگذار این طور بگویم: سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، وقتی...