چوسون (Joseon) | سریالهای کرهای من
..::هوالرفیق::..
متاسفانه یک عادت بد توی سریال دیدن دارم؛ آن هم این که نمیتوانم با یک نظم مشخص مثلا روزی یک قسمت، سریالها را پیگیری کنم. یک دفعه یک سریال 100 قسمتی را میخواهم نهایتا در 3 یا 4 روز تمام کنم. با هر بار شروع کردن یک سریال، تلاش میکنم که این عادت خوب، یعنی درست وقت گذاشتن برای تماشای سریال را تمرین کنم. هنوز که موفق نشدهام.
امروز تصمیم گرفتم که از سریالهای تاریخیِ کرهای (Historical) که تا امروز دیدهام بنویسم. از آنچه که از آنها فهمیدم، از احساساتی که با آنها تجربه کردم، از مفهومی که هر کدام برایم تداعی میکنند.
***
به نظر من، سریالهای کرهای چند تفاوت مهم با سریالهای غربی دارند که دیدن آنها، برایم ارزشمند شده است.
اول، شباهت فرهنگ آنها به فضای جامعه ما است. نمیدانم چقدر این حس را تجربه کردهاید. بعد از دیدن چندین قسمت از سریالهای خارجی دلت میخواهد یک استراحتی بکنی یا یک قسمت فیلم یا سریال ایرانی ببینی که آن حسی که تو را از دیدن ادامه سریال خارجیات باز داشته، بشورد و ببرد. این اتفاق در گوش دادن به موسقیهای خارجی هم اتفاق میافتد. بعد از گوش دادن به بیست تِرَک (track) آهنگ راک (Rock)، آخرش باید یک قمیشی یا رضا صادقی گوش دهی، تا حالت جا بیاید. این شباهت فرهنگ در سریالهای کرهای باعث میشود که این حس را تجربه نکنم.
دوم، احساسات و روابط عاطفی لطیفی که در لابهلای داستان جریان دارد و تو را با خود همراه میکند. همزمان با شخصیتها میخندی، غمگین میشوی، با آنها همراه میشوی و برایشان آرزو میکنی. روند داستان هم واقعیتر میشود. تصمیماتی که شخصیتها میگیرند جدیتر میشود. حس نمیکنی که سریال فقط عاشقانه یا فقط سیاسی یا فقط اکشن هست. سریال همهاش هست. یک فضای به واقعیت نزدیکتر. به اعتقاد من، عنصر عشق را از هر چیزی که بگیری، میمیرد. چه عشق زمینی، چه فرازمینی.
سوم، ارزشهایی (درست یا غلط) وجود دارد که داستان در آن غوطهور است. انسانیت، پادشاهی، نظام طبقاتی، دانش، قدرت و عزت ملی در برابر کشورهای دیگر حتی با وجود اختلافات داخلی؛ از جمله این ارزشهای ثابت در این سبک سریالها هستند.
در آخر، یک سری ویژگیهای نسبتا ثابت وجود دارد که تقریبا در تمام سریالهای تاریخی کره آن را میبینی. مردم عوام، پادشاه ناآگاه، دربار فاسد و قهرمانی که عموما از دل مردم و برای مردم ظهور میکند.
البته یک موضوع دیگری هم در دل این سریالها هست که مرا دیوانه میکند. آن هم سبک قدیمی آن، یعنی اسب و جنگل و شمشیر و باران است. هنوز هم که هنوز هست گاهی دوست دارم صبح از خواب بیدار شود و ببینم که در کلبهای وسط یک روستا هستم که باید اسبم را زین کنم، تیر و کمانم را بردارم و به شکار گوزن بروم. برای ناهار امروز ظهر...!
***
اول با سریال «جومونگ» شروع میکنم چون اولین سریال کرهای تاریخی است که تا به حال دیدهام.
دوران ابتدایی، به اصطلاح سرویسی بودم. یعنی هر روز صبح با سرویس به مدرسه میرفتم و ظهرها بعد از شنیدن آخرین زنگ، در کوچهی شلوغ جلوی مدرسهمان دنبال راننده میگشتیم. کیفها را در صندوق عقب میگذاشتیم و 4 نفر عقب و 2 نفر جلو مینشستند (بعدها قانون شد که بیشتر از 4 نفر اجازه سوار شدن ندارند، سه نفر عقب و یک نفر جلو).
در همان دوران بود که یکی از صحبتهای داغی که باب باز کردن مکالمه بین افراد بود، خصوصا ظهرها هنگام برگشت، همین سریال جومونگ بود. آن قدر از جومونگ و سوسانا و تیرهای دو تایی و سه تایی که به سمت دشمن شلیک میکرد، شنیدم؛ که آخر مشتاق شدم سریال را از تلویزیون دنبال کنم. شبکه سه سیما.
به مادرم گفتم و قرار شد هر شب1 با هم دنبال کنیم. فکر میکنم از قسمت 50 یا 51 بود که سریال را شروع کردیم و چون هر دو خیلی جذب آن شدیم تصمیم گرفتیم دیویدیهای (DVD) آن را بگیریم و از اول ببینیم.
(جومونگ به معنای تیرانداز افسانهای)
این سریال قرار بود در 60 قسمت ساخته شود. اما به دلیل شهرتی که در زمان خودش (2006) پیدا کرد آن را تا 81 قسمت ادامه دادند (+).
این سریال را تا امروز سه بار دیدهام. البته اگر اولین بار، که از قسمت 50 شروع کردم را هم «یک بار» حساب کنیم. آخرینبار، حدود دو ماه پیش بود که آن را بعد از 13 سال مجدد دیدم. و چقدر تاثیرگذار. و چقدر پر محتوا. فکر میکنم در بین سریالهای ایرانی در این سبک، هنوز هیچ کدام با جومونگِ سالِ 2006 برابری و رقابت نمیکنند.
جومونگی که به خاطر بیرون انداخته شدن از قصر و طرد شدن از طرف مادرش، وارد دنیا بیرون از قصر میشود و شخصیتش شکل میگیرد. هنوز هم که هنوز است مادرم به من یادآوری میکند که «گاهی باید مادرت هم تو را ترک کند، تا جومونگ شوی.» دو شخصیت دوستداشتنی در این سریال میبینی. یکی موپالمو (Mo Pal-Mo)، آهنگر این داستان، که برای من نماد وفاداری و ایمان مطلق است. دیگری هم اویی (Oi)، که برای من نماد یک رفیق همراه بود.
عشقِ پاکِ بانو «یوها»، از خودگذشتگی «سوسونا»، و رنجهای «سویا» برای محقق شدن یک هدف، برایم جذاب بود. و در راس همهی اینها روح و هدف هِموسو بود که به تمام این شخصیتها جان بخشیده بود. برای حرکت کردن، تغییر و ممکن کردن آنچه که ناممکن بود.
این سریال ارزش بارها دیدن را دارد. شاید چند سال آینده که تلویزیون ما برای بار صدم آن را پخش کند، من هم مجدد با آن همراه شوم.
***
این سریالی بود که «سعید2» به من معرفی کرد. از آن جایی که یکی از حرفهایش این است که «من هیچ وقت سریال نمیبینم» و برای این جمله، فلسفهی خاص خودش را دارد؛ آن روزی که گفت «من سریال امپراطور دریا را تا به حال چندین بار دیدم.» به خودم گفتم هر طور شده باید آن را نگاه کنم.
این سریالی است که در سال خودش (2004-2005) در بیشتر قسمتها (Episodes) رتبه اول را در بین سریالها به دست آورد و به 8 کشور دنیا به مبلغ 1.8 میلیون دلار فروخته شد. (+)
بازیگر نقش جومونگ، سونگ ایل گوک (Song ll-gook)، در این سریال هم هنر نمایی میکند. به غیر این، سه بازیگر خوب دیگر که دو نفرشان در سریال جومونگ هم بازی کردهاند در اینجا هم آنها را پیدا میکنید.
داستان بردهی کشتیسازی است که میخواهد برای تجارت به چین برود و از مقام برده بودن فراتر برود. روند پیشرفت او در این داستان، اعتمادهایی که به او میشود، سختیهایی که میکشد و مثل همیشه، عشقی که به خاطرش پر انگیزه باقی میماند همهاش جالب است.
در این سریال چند مسئله هست که جالب توجه هست: اول روند سریع داستان هست. داستان متوقف نیست و این خوب است. بر خلاف جومونگ که میشد همین حجم داستان را در 40 قسمت هم تعریف کرد.
دوم، تقابل بین تصمیم به انجام کار درست و مطیع بودن مطلق است. آیا وفاداری به معنای مطیع مطلق بودن و انجام دستورات بدون «چون و چرا» است؟ یا گاهی برای درست بودن، باید خلاف آن عمل کرد؟ یا اصلا عمل نکرد؟
در این سریال، بیشتر درگیر تصمیمها خواهید شد. تصمیماتی که برخی از آنها از روی اجبار است، بعضی از روی درایت، بعضی انتقام و بعضی ناآگاهی.
قسمت اوج داستان برای من، آنجا بود که در جنگی که علیه دشمن پیروز شدند، قبل از آن که فرمانده دشمن را بکشند، او به جان بوگو، نقش اصلی داستان، میگوید: «مثل یک سگ زندگی نکن.» و این حرف او را از سردرگمی بیرون میآورد و هدف زندگیاش شکل میگیرد.
آهنگ زمینه سریال را هم خیلی دوست داشتم.
***
چندین سال قبل بود که «آرین3» رفیق همیشگی بچگیهایم توی یکی از قرارهایی که عادت داشتیم به خانهی هم دیگر میرفتیم و شب را اتراق میکردیم؛ دو مجموعه سریال با خودش آورد. یکی ایلجیما بود و یکی هم اسمش را فراموش کردهام!4
آن زمان، این سبک سریال برای خودش یک شاهکار به حساب میآمد. پادشاهی که با طرح ریزی و شورش بر سر تخت نشسته است و حالا دارد یکی یکی کسانی را که به او کمک کردند به تخت بنشیند از سر راه بر میدارد. پادشاهی که برای ماندن بر روی تختِ پادشاهی، حتی پسر خودش را هم از بین میبرد.
ایلجیما یعنی دزد، دزدی که پس از دزدی کردن یک نقاشی از خودش به جا میگذارد. نقاشی شکوفههای درخت تیتی.
نقاشی شکوفههای صورتی رنگ درخت تیتی را در پایین صفحه میبینید.
بازیگر محبوب من، لی جون گی (Lee Joon-gi)، که در این سریال در نقش ییگوم بازی میکند، پسری اشرافزاده است از خانوادهای اصیل و فرهیخته که با پاپوش درست کردن به دست پادشاه، به جرم خیانت پدرش را میکشند، مادر و خواهرش را تبعید میکنند. خودش جان سالم به در میبرد و به یک اسم دیگر، در یک خانواده فقیر به زندگی ادامه میدهد. و بعد از سالها که یادش میآید در بچگی چه بر سرش آمده، به دنبال کشف واقعیت تبدیل به یک دزد خوب! میشود -همان رابینهودِ خودمان.
برای من در آن سالها که این سریال را دیدم یک سبک جدید بود. بازیگران فوقالعاده هنرمندی دارد که بسیاری از آنها در سریالهای بعدی که معرفی میکنم خودشان نقش اصلی را بر عهده داشتهاند.
ناگفته نماند که داستان «ایلجیما»، ورژنهای مختلفی دارد. این سریال را ورژن اصلی داستان (Original Storyline) میدانند. (+)
یک دزد خوب و ناشناس بودن، خودش درسهای زیادی دارد که خارج از حوصلهی این پست است.
***
معمولا این طور هست که وقتی میخواهی یک کار را شروع کنی؛ از آن کسی (کسانی) که این کاره هستند سوال میپرسی و مشورت میکنی. بعد از یک مدت که دستت گرم شد و راه افتادی، خودت انتخاب میکنی. اگر رمانخوان، فیلمبین!، سریال دنبالکن و... باشی بهتر میدانی چه میگویم.
سریال عاشقان ماه از اولین سریالهایی بود که بدون هیچ پیشنهاد قبلی، و یا معرفی دیگران، تصمیم گرفتم آن را شروع کنم. آن زمان نمیدانستم که سریال خوبی است. یادم میآید محمدرضا5 در جواب به این سوال که از او پرسیدند: «چطور میتوانیم کتابهای خوب را تشخیص دهیم؟» پاسخ داد: «باید قبلش صد کتاب «بد» خوانده باشید.»
امروز، در حوزهی سریالهای کرهای، بهتر میفهمم که چه خوب گفته است.
بگذریم...
بازیگر محبوبی که در سریال ایلجیما نقش آفرینی کرده را در این سریال هم خواهید دید. (Lee Joon-gi)
در این تصویر نشسته است. (سمت راست)
این سریال از دنیای امروزی ما شروع میشود. دختری را نشان میدهد که زندگی سخت و مشقّت باری دارد که طی نجات پسر بچهای که دارد در دریاچه غرق میشود، خودش در آب فرو میرود و دیگر نمیتواند خود را به سطح آب برساند و همان جا در زمان به عقب بر میگردد! باید اعتراف کنم که اینجای سریال، توی ذوقم خورد و دیگر نمیخواستم سریال را دنبال کنم اما چون آن روز اینترنتمان قطع شده بود و هیچ فیلم یا سریال دیگری هم از قبل دانلود نکرده بودم، از سر اجبار ادامه ماجرا را نگاه کردم.
ادامهی ماجرا اصلا قابل مقایسه با اول داستان نیست. حالا شما سریالی را خواهید دید که فردی از آینده، در گذشته وارد شده، و دیدن تمام آداب و رسوم و فرهنگ و... برای شما جذاب میشود. این که با یک تفکر جلوتر از زمان خودت چقدر میتوانی زجر بکشی، بخندی، یاد بدهی و مهمتر از همه یاد بگیری...
دیدن این سریال بیست قسمتی را به تمام دوستانی که مجموعه دروس «مدل ذهنی (Mental Model)» را گذراندهاند توصیه میکنم.
سریال واقعا بازیگران خوبی دارد و زمانی که میخواهد سریال تمام بشود شما آرزو خواهید کرد که ای کاش تا هزاران قسمت دیگر ادامه داشته باشد.
این سریال گرانترین سریال درام کرهای (K-Drama) در کل تاریخ است. (+)
***
خیلیها این سریال را به اسم جومونگ 2 هم میشناسند. بازیگر نقش اصلی آن، سونگ ایل گوک، همان بازیگر جومونگ است که اینبار در نقش موهیول، نوهی جومونگ نقش آفرینی میکند. نویسنده هر دو سریال یک نفر است؛ به همین دلیل از نظر داستانی، واقعا ادامهی سریال جومونگ است.
این سریال را غمگینترین و دردناکترین سریالی میدانم که تا به حال دیدهام. تماماً، غمها، دردها، و رنچهای موهیول را برای رسیدن به تخت پادشاهی نمایش میدهد.
فکر میکنم، اسم شخصیت «تِسو» را شنیده باشید. شخصیت واقعی او در این سریال نمایش داده میشود. کسی که از خودش فرزندی ندارد که جای او پادشاه شود و به خاطر ظلمهای پی در پی، نه اعتباری دارد و نه مردمش برایش ارزشی قائل هستند.
با توجه به نویسنده مشترک، چیز جدیدی نسبت به سریال جومونگ پیدا نخواهید کرد. وقت گذاشتن برای این سریال، برای علاقهمندان و طرفداران (Fans) منظقیتر به نظر میرسد.
***
یادم میآید اولین بار به اسم جمونگ 3 این سریال را نگاه کردم. از نظر سیر داستانی، واقعا هم ادامهی سریال «امپراطور بادها» است. موهیول را میبینید که با پسرش، هودونگ، در مرز کشور دارند به کشور همسایه یعنی «ناگناگ» نگاه میکنند. همان کشوری که موهیول همیشه آرزوی تصاحبش را داشت. در ابتدای داستان، هودونگ در همان عالم بچگی به پدرش قول میدهد که کشور ناگناگ را دو دستی به عنوان هدیه تقدیم پدر کند.
اما در این سریال به جای آن که بیشتر درگیر قصر و سیاستهای روزگار بشوید؛ شما را به دنبال کردن دختری به اسم «جامیونگ» وادار میکند. دختری که به جای پرنسس بودن، در یک سیرک نمایشی بزرگ میشود.
سریال به سبک گذشتهنگر ساخته شده است. یعنی شما در یک زمان قرار دارید، یک دفعه به 20 سال قبل بر میگردد و بعد آرام آرام دوباره به همان جایی میرسید که به گذشته برگشتید.
سریال به شدت سبک درام دارد؛ قرار نیست پای این سریال بخندید. یک سبک ظالمانه و بیرحمانه از عشق و سیاست در این داستان جریان دارد. جاهایی که هودونگ، پرنسِ گوگوریو، چارهای ندارد که یک سری تصمیمات را بگیرد که اصلا دوست ندارد. در این سریال خواهید دید که:
«دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است / شکسته بالتر از من میان مرغان نیست»
از نظر جدید بودن و کیفیت داستان، راضی خواهید بود. به نظر من، شخصیت واقعی موهیول، در امپراطور بادها نمایش داده نشده است؛ بلکه آن را در این سریال خواهید دید.
***
اگر دنبال سریالی هستید که پادشاه باهوشی در آن وجود داشته باشد که گولِ وزرای بیکفایتش را نخورد؛ «دونگی» خودش است. یکی از باهوشترین پادشاهانی که میتوانید در مقایسه با دیگر سریالها پیدا کنید.
داستانِ دختری است از قشر پایین جامعه که به خاطر تواناییها و ذکاوتی که دارد وارد قصر میشود و نظر ملکه و پادشاه را به خود جلب میکند.
یکی از ویژگیهای این سریال، درام نبودن ماجرا است. همه چیز باب میل شما پیش خواهد رفت. قرار نیست هیچگونه استرسی در طول سریال تجربه کنید. از یک جایی به بعد حتی میتوانید پیشبینی کنید که قرار است چه اتفاقی بیوفتد. از نظر روند و سیر داستانی، تنوع پایین است. یعنی احساس میکنید داستان وارد یک چرخهای شده است که دارد دور خودش میچرخد.
البته فکر میکنم، شخصیت محکم، مطمئن و آرام دونگی، و عشق پادشاه به او، این چرخه را از خستهکننده بودن به طرف جذاب بودن بکشاند.
بازیگران آن تقریبا همگی خوب هستند. و هر کدام در یکی از سریالها نقش اصلی بودهاند. اگر سریالهای قبلی که معرفی کردهام را دیده باشید؛ در این سریال حداقل 6 بازیگر شناخته شده را خواهید دید که این خودش روند داشتان را برای شما جذاب خواهد کرد.
نگاه متفاوت به قشر ضعیف و پایین (Low Born)، پادشاهی متفکر، و شخصیتی شجاع و مودب در انجام درست کارها دستاوردهایی است که پس از اتمام سریال خواهید داشت.
***
اسم دیگر این سریال «بازگشت ایلجیما» (return of Iljimae) است. در واقع یک ورژن دیگر از داستان ایلجیما است که البته بسیار متفاوت است با آنچه که قبلا معرفی کردم.
این سریال یکی از سریالهایی است که از دیدن آن پشیمان شدم. به اعتقاد من، حتی یک بار وقت گذاشتن برای آن اشتباه است. یک داستان ضعیف، با بازیگرانی ضعیفتر.
نه مسائل سیاسی دوران، در آن به خوبی به نمایش در آمده است و نه وضعیت مردم. حتی روابط عاطفی، اصالت خود را حفظ نکرده و تقریبا به شکل غربی نزدیکتر است.
یکی دیگر از ویژگیهای سریال، بی سر و ته بودن آن است. متوجه نمیشوید از کجا شروع شد، به کجا ختم شد. حتی ایلجیمای داستان، استاد شمشیر زنی هم ندارد. انگار که از اول شمشیر زن به دنیا آمده...
این سریال را در سال کنکور نگاه کردم. زمانی که عید نوروز بود و خانواده به یک مسافرت کوتاه رفته بودند و در خانه تنها بودم. شاید هم قضاوتهایی که در مورد کیفیت سریال کردهام نادرست باشد. ممنونم میشوم اگر نکاتی در این باره دارید بنویسید تا به این قسمت اضافه کنم.
***
این یکی از سریالهایی است که تابسان یکی از سالهای قبل از دانشگاه، همین طوری و بدون آگاهی قبلی خریدیم که نگاه کنیم. اینجا فقط نظر شخصیام را مینویسم. فکر میکنم این سریال، بهترین سریال کرهای تاریخی است که تا به حال دیدهام. بیش از چهار بار تمامش کردم.
یک سریال کامل است. «بی چون مو» به معنای «رقص در آسمان» یا «رقص با شمشیر» هم ترجمه شده است. سبک شمشیر زنی گوگوریو، حاکمیت چوسون (Joseon) قدیم است.
این سریال بازیگران کرهای و چینی، هر دو را همزمان خواهید دید. بازیگرانی که همگی جدید هستند. هم چهره و هم مدل نقش بازی کردنشان. آن سبک کلاسیک بازیگری در سریالهای تاریخی کره را در اینجا نخواهید دید. داستان حولِ سبک شمشیر زنی گوگوریه میچرخد. سبکی که اعتقاد بر آن است هر کسی که در آن استاد شود -یعنی هر 11 مرحله آن را یادبگیرد- میتواند دنیا را تصاحب کند.
این داستان، یک عنصر عشق دارد که به همه چیز جهت میدهد. قدرت تنفر، قدرت عشق، قدرت حسادت، همگی به خوبی و در اوج خودش به نمایش گذاشته شده است.
یکی از نقاط قوت سریال، صحنههای شمشیر زنی و مبارزهی آن است که اصلا کلیشهای و تکراری نیست. بر روی تک تک حرکات کار شده، و اگر اهلش باشید بسیار مجذوب خواهید شد.
دوم، لمس کردن تنفر، عشق، حسادت و خیانت است که شما را در طول سریال نگه خواهد داشت. روی عنصر وفاداری خیلی تمرکز نشده و کمتر آن را خواهید دید.
«تنهایی» را حتما تجربه خواهید کرد. به معنای واقعی کلمه، تمام شخصیتهای اصلی، به نوعی تنها هستند. در اوج، شخصیت «یو چین ها (Yoo Chin Ha)» هست که به نظرم ترسناکترین شخصیت است. کسی که به هیچ چیز و هیچ کس وابستگی ندارد. نه میشود او را با پول خرید، نه با قدرت. تنها به یک نفر فکر میکند. دختری که به او قول داده بود همیشه کنارش باشد (سول ری (Sul Ri)).
این سریال 14 قسمت بیشتر نیست. روند داستان سرعت خوبی دارد. داستان پردازی و بازیگری در آن به خوبی انجام شده و مهمتر از همه، که در تمام سریالهای کرهای نقش مهمی در کیفیت سریال بازی میکند، موسیقیهای سریال است. موسیقیهایی که در آن پخش میشود، متنوع، زیبا و به موقع هست.
در این سریال شما نه درگیر قصر و مسائل آن خواهید بود، نه مردم و جامعه. بیشتر بر روی دو شخصیت اصلی که در تصویر میبینید، تمرکز دارد.
***
پینوشت: درباره هر سریال کوتاه نوشتهام که پست طولانی نشود.
پ.ن 2: تصاویر استفاده شده همگی از سرچ در گوگل برگرفته شده است.
------------------------------------------------------------------------------
1. یادم نمیآید هر شب بود یا یک روز در هفته.
2. دکتر سعید کعبی
3. آرین رئوف. رفیق و برادر همیشه همراهِ دوران بچگیام؛ و پایهی ثابت من در دنبالکردن سریالهای کرهای تاریخی.
4. یک سریال خوب بود که ارزش یک بار دیدن را داشت. من را یاد شخصیت «زورو» میانداخت. متاسفانه کاملا اسمش را فراموش کردم و نتوانستم آن را پیدا کنم.
5. محمدرضا شعبانعلی
سلام
نقد های شما رو اکثرا دوست داشتم درمورد سریال ها وفیلم های کره ای، یه فیلم ب اسم ساکت شده تولید 2011 هست امشب دیدم از واقعیت گرفته شده وساخته (موضوع ش ناراحت کننده ودر عین حال هشدار دهنده هست) دوس دارم اگر وقت کردید ببینید و نقدی بنویسید