نقطه شروع | با منابع محدود خود چه کنیم؟
..::هوالرفیق::..
یک زمانی بود که میخواستم زبانم خیلی قوی باشد، و یک موسیقیدان و نوازندهی خیلی خوب باشم، در درسها هم بهترین دورانِ خودم بشوم، همهی فیلمهای برتر دنیای سینما و تمام سریالهای محشری که وجود دارند را دیده باشم؛ در کنار اینها دوست داشتم بزرگترین کتابخانه دنیا را در خانهی شخصیام داشته باشم که تکتک کتابهایش را هم خوانده باشم. من همیشه از آنهایی بودم که خیلی هم به بازیهای کامپیوتری علاقهمند بود و طبیعتاً یک سری برنامه هم برای انجام1 بازیها در سبکهای مختلف داشتم. همهی اینها یک طرف؛ یکی از برنامههای سنگینم این بود که مرد عنکبوتی! هم بشوم.
نمیدانم تو چقدر این را تجربه کردهای که میخواهی آرامش و موفقیت و رضایت و سلامتی و شادی و همه و همه چیز را با هم داشته باشی؛ غافل از این که عموماً موفقیت با تلاش و زحمت زیاد همراهی دارد تا با آرامش و آسایش و استراحت. این حالتها را در «نقاط شروع» بیشتر تجربه میکنم. همانجاهایی که معمولاً تصمیمات جدی میگیریم و یحتمل برای خودمان و دیگران دعای خیر میکنیم. مثل شروع سال نو.
***
چه میشود که سال نو را تبریک میگوییم و جشن میگیریم و چند روز اولش را تعطیل میکنیم؟ چرا اول هر ماه، یا هفته یا روز، ماه نو، هفته نو و یا روزِ نو را تبریک نمیگوییم؟
من فکر میکنم، اول سال را یک «نقطه شروع» در نظر میگیریم که بتوانیم نگاهی به گذشته و سالی که گذشت بیندازیم و ببینیم چه دستاوردهایی داشتهایم، و حالا برای آینده برنامهریزی کنیم. برنامهریزی برای مسیری که در بهترین حالت شاید بتوانیم بخشی از آن را ببینیم و ادامهی آن در انبوهی از درختان ناپدید و مبهم خواهد ماند.
***
«برنامهریزی...» این آشنای غریب؛ که دوست دارم بیشتر آن را غریبهی آشنا صدا بزنم.
نمیخواهم در مورد برنامهریزی و برنامهریزی کردن صحبت کنم؛ چون در حدی نیستم که بخواهم در موردش بنویسم و مشاوره بدهم. بیشتر دوست دارم در مورد یک نکتهی مهم برنامهریزی کردن که از اساتیدم آن را یادگرفتم صحبت کنم، که همیشه گوشهی ذهنمان آن را هم در نظر بگیریم: «منابع» یا دقیقتر بگویم «منابع محدودِ ما»
***
مگه ما چقدر زمان داریم؟ چقدر انرژی داریم؟ نه اصلاً یک سوال مهمتر، برای رسیدن به یک نقطهی قابل قبول (مثلاً در کسب یک مهارت) چقدر باید زمان و انرژی و توجهمان را به آن اختصاص بدهیم؟
رتبهی برتر فلان آزمون بشوم و همزمان برای تبدیل شدن به یک منتقد حرفهای فیلم و سریال هم وقت بگذارم.
تمام کتابهای رمان کلاسیک مطرح دنیا را همزمان با هدفِ یادگیری فشرده زبان در یک سال بخواهم بخوانم.
امسال، وقتی داشتم فکر میکردم، یاد تمام موازیکاریها (Multi-tasking) گذشتهام افتادم. باید اعتراف کنم که دردناک هست. «موازیکاری» را میگویم. وقت و انرژی زیادی از تو خواهد گرفت و آخرش وقتی بر میگردی به به تکتک آنها نگاه میکنی، میبینی که تنها منابع تو را هدر دادهاند.
پینوشت: هرچند وقتی همه را با هم نگاه کنی، به خودت افتخار میکنی که هزاران کار را با هم انجام میدادهای؛ که در فرهنگ ما خیلی هم پسندیده هست، این «آچار-فرانسه-بودن».
امسال با شنیدن یک سوال، دقیقتر به گذشته فکر کردم:
دیدی یک چیزی را میدانی اما وقتی یک بار آن را میشنوی، از زبان یک فرد دیگر، انگار که اولینبار بوده آن را به تو گفتهاند.
سالی که گذشت، سال خیلی متفاوتی بود. عموماً «برایمان» سخت و ناخوشایند گذشت. هر چند که برای «من» نسبتاً خوب گذشت:
1. سالی که گذشت، به خاطر شرایط قرنطینه، وقت آزاد زیادی پیدا کردم. یاد دوران ابتدایی میافتادم که شبهای زمستانی دعا میکردیم برف سنگین بیاید و فردا مدرسه تعطیل شود. حالا کرونا آمده بود و دنیا تعطیل شده بود. البته باید اعتراف کنم از آن درست استفاده نکردم. (نمرهای که به آن میدهم 2.5 از 10 هست)
2. اوایل سال، در یک گروه از بچههای علوم پزشکی عضو شدم، و فعالیت تولید محتوا در مورد کرونا را شروع کردیم. برای اولینبار تولید پادکست را تمرین کردم. خلاصه کتاب «خیره به خورشید نگریستن» اثر اروین یالوم که توسط خانم دکتر نژلا مصطفینژاد، روانپزشک، خلاصه شده بود، و سعید کعبی عزیز برای تدوینش بهم کمک کرد. باید اعتراف کنم امروز که به آن گوش میدهم هم حس خوب نجام یک کار به من دست میدهد هم حس بدِ مبتدی بودن و کیفیت پایین اجرای خودم. (لینک دانلود)
3. فیلمها و سریالهای زیادی را دنبال کردم و دیدم. برخلاف سالهای دیگر که بیشتر سعی میکردم با کتابها مشغول بشم. تعداد کتابهایی که امسال خواندم به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد.
4. وبلاگ نویسی را شروع کردم و برای طراحی ظاهر و محتوایش توانستم وقت بگذارم.
5. وارد کار دانشجویی شدم؛ هم میخواستم با سیستم اداری آشنا شوم، هم کار دانشجویی را تجربه کرده باشم و البته هزینهی اینترنتی که حالا چندین برابر شده بود را بتوانم در بیارم.
6. باید اعتراف کنم، امسال سالی بود که تازه متوجه شدم، دانشجوی پزشکی بودن چه حس و حالی دارد. وقتی وارد بالین میشوی، و حالا به جای کیسهای تئوری با آدمهای واقعی! مواجه میشوی، همه چیز متفاوت میشود. حالا به درسهایی که خواندی (یا نخواندهای) فکر میکنی. به این فکر میکنی که چطور فکر کنی. راستی تا به حال به «فکر کردن»، فکر کردهای؟ :)
7. امسال خیلی آگاهانهتر و حسابشدهتر از متمم استفاده کردم. یکی از پادکستهای خوبی که گوش دادم «مدیریت و اقتصاد توجه» بود؛ بعد از این فایل بود که تصمیمی که سالها گرفته بودم و در حد «نیّت» باقی مانده بود را عملی کردم: موازیکاری را کنار گذاشتم3. البته باید اعتراف کنم یک سال طول کشید که کارهایی که شروع کرده بودم را تمام کنم و همزمان کار جدیدی بر ندارم.
8. در امتحانات مجازی تقلب نمیکردم که البته بعداً پشیمان! شدم؛ درس استدلال بالینی را نزدیک بود بیوفتم. استاد! بزرگوار سوال داده بود «وقتی اسلاید 23 نمایش داده شد من در مورد فلان بیماری چه گفتم؟»
در مورد ارزشیابیها در رشتهی پزشکی قبلاً و همهجا نِق و نوق کردهام. در موردش خواهم نوشت.
9. تولید محتوای پزشکی را در کانال تلگرامی کارک (+) متوقف کردم، در کانال جدید (+) برگزیده (Chosen One) کمی ادامه دادم و نهایتاً کاملاً دست نگه داشتم. بعد از آن تولید محتوا را در پلاسما ادامه دادم.
10. کارهای پژوهشی را جدیتر دنبال کردم.
یک سری چیزها هم بود که حسابی اذیت کردند:
1. از نوازندگی حسابی فاصله گرفتم. نه دست به گیتار زدم و نه پیانو تمرین کردم.
2. فرصت خوبی بود که برخی از خلاهای درسیام را که به دلایل مختلف در ترمهای گذشته اتفاق افتاده بود پر کنم که سراغشان نرفتم.
3. امسال، روی پرورش ویژگیها و مهارتهای شخصیام کمترین وقت و انرژی را گذاشتم.
4. فکر میکنم میتوانستم بیشتر برای خانواده وقت اختصاص دهم.
5. درست ورزش نکردم. فقط زمانهایی سراغ ورزش میرفتم که میدانستم اگر نروم دچار آتروفی! عضلات میشوم.
6. بیشتر در حال برنامهریزی کردن بودم تا اجرای برنامهها.
***
امسال اما بعد از «موازیکاری-زدایی»های بسیار، تصمیم گرفتم متمرکزتر عمل کنم. حسابشدهتر و با در نظر گرفتن منابع محدودی که در اختیار دارم؛ یعنی با الویتبندی کردن هدفگذاری کنم.
در آخر، امیدوارم امسال سال بهتری باشد، هم برای تو هم برای من.
--------------------------------------------------------------
1. «انجام» منظور شروع یک کار نیست؛ منظور تمام کردن و به سرانجام رساندن هست.
2. این سوالی بود که وسط یک جلسه معارفه از ما پرسیده شد، و همانجا تازه داشتم به تمام فعالیتهایی که کردم (یا نکردم) فکر میکردم. این قدر این سوال تاثیرگذار بود که انگار برای اولین بار در زندگی داشتم به فعالیتهای گذشتهام فکر میکردم.
3. من آنقدر به موازیکاری معروف بودم، که به من لقب «الهه انجام کارهای متفرقه برای اهداف متفرقه در یونان باستان» داده بودند و بعدها این را متوجه شدم. هرچند این را با نیّت خیر و برای تعریف کردن از من گفته بودند اما با شنیدنش ناراحت شدم. از خودم. تازه مفهوم موازیکاری را از دور لمس کردم.
سلام
وقت بخیر، تازه با این صفحه آشنا شدم، از همه مطالب تا به این لحظه لذت بردم و استفاده کردم.
سپاس گزارم 🍃
موفق باشید