اسمش را چه میخواهی بگذاری؟
..::هوالرفیق::..
امروز، دومین روز اسکراب بود. خانم «فلانِ فلانی» که 17 ساعت بود داشتیم تلاش میکردیم زایمان کند (NVD) و آخر مجبور شدیم که ببریمش اتاق عمل (OR) برای سزارین...
چون اولین حاملگیاش بود و عمل جراحی قبلی نداشت، همه چیز (لایههای شکم و ماهیچهها) به خوبی معلوم بود. 7 لایه را باز کردیم تا به بچه برسیم: پوست (Skin)، زیرپوست (Subcutaneous)، ماهیچه صاف شکمی (Rectus Abdominis)، صفاق (Peritoneum)، سروز روی رحم (Serous coat of Uterus)، ماهیچه رحم (Myometrium) و در آخر داخلیترین لایه رحم (Endometrium).
یک بخیه از پوست را به من دادند، باید اعتراف کنم که از چیزی که به نظر میرسید سختتر بود.
مادر در تمام طول عمل هوشیار بود چرا که برای سزارین بی حسی نخاعی انجام میدهند و از ناف به پایین بیحس میشود. یک پسر خوشگل گیرش آمد؛ همان وسط عمل! بهش تبریک گفتم: «خانم فلانی پسرت را دیدی چقدر خوشگله؟ تبریک میگم، انشاءالله به سلامتی.» گفت: «اره دیدمش دکتر، ممنونم!»
بعد که عمل تمام شد من هنوز تو بخش ریکاوری پیشش ماندم که با فرایندهای بعد از عمل بیشتر آشنا شوم. ازش پرسیدند که اسم پسرت را چی می خواهی بگذاری؟ گفت: «فعلا اسم روش نگذاشتیم، میخواهم بزرگ بشود و خودش اسمش را انتخاب کند!» و بعد همه خندیدیم...
چه فضای خوبی بود: بعد از عمل، فارغ از هر درد زایمان با یک پسر سالم و حالا هم خنده به این جمع پیوسته. به قول استاد رازخواه «خدایا، این حال خوش را از ما نگیر.»
آمین...
***
مسئول اسکراب اتاق عمل گفت: "اسم این آقای دکتر را بر رویش بگذار" و یک دفعه بیمار گفت: "یعنی بگذارم امیرعلی؟" و من سرشار از تعجب...! "خانم فلانی تو اسمم رو از کجا میدانی؟!"
+ توی همان اتاق که صدایت کردند فهمیدم :)
اتاق زایمان (Labor) را میگفت؛ همانجا که 17 ساعت نگهش داشته بودند و به او دارو میداند (Induction) تا بزاید. پرستار مسئول (Incharge) آنجا صدایم کرده بود: "آقای دکتر شما چقدر شبیه پسر من هستید! اسمتان چیست؟"
+ خواهش میکنم. من را هم پسر خود بدانید. امیرعلی...!
***
احساس را روی کاغذ آوردن سخت است: هم شکّه شده بودم، هم خوش حال. مثل زمانی که برایت تولد میگیرند و تو مثلاً در جریان نیستی!
آن روز برایم یک درس بزرگ بود؛ در هر حالی که هستی مراقب رفتار خودت باش. در آخر بیمار همه چیز را ثبت میکند و در دفترچه خاطرات ذهن خود برای همیشه نگه میدارد.
«امیرعلی همان کسی که وقتی خیلی درد داشتم حضور داشت و نیم ساعت بعد دردم تمام شد و تو به دنیا آمدی!»
حالا فردا باید بروم یک سری بهش بزنم ببینم اسم پسرش را آخر چه گذاشتند.
پ.ن 1: این دفعه عکس اتاق عمل رو نمیگذارم؛ عکس سلفی قبلش را میگذارم.
اینترن مهربونمون: خانم دکتر بادپا؛
Corona Party - Hafez Hospital - OB II Ward
پ.ن 2: دکتر نجفی بعد از این عکس گفت: «چند روز دیگه اینو نشون میدن میگن آخه...! این بیچارهها هم قربانی کرونا شدن :))»
پ.ن 3: هر کی ماسکم را میبیند میگوید: «چه باحاله! چرا این شکلیه؟!» منم میگویم: «مامان دوزه...!»
چه باحال......خیلی خوشم اومد اما فعلا ابراز احساساتم خراب شده :/ ... باید میگفتی به کسری ـم فک کنن :)