کارک نوشته‌ها

مغزنوشته‌های یک ذهن مریض

کارک نوشته‌ها

مغزنوشته‌های یک ذهن مریض

کارک نوشته‌ها

اسمش را چه می‌خواهی بگذاری؟

سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۳۰ ب.ظ

..::هوالرفیق::..

امروز، دومین روز اسکراب بود. خانم  «فلانِ فلانی» که 17 ساعت بود داشتیم تلاش می‌کردیم زایمان کند (NVD) و آخر مجبور شدیم که ببریمش اتاق عمل (OR) برای سزارین...

چون اولین حاملگی‌اش بود و عمل جراحی قبلی نداشت، همه چیز (لایه‌های شکم و ماهیچه‌ها) به خوبی معلوم بود. 7 لایه را باز کردیم تا به بچه برسیم: پوست (Skin)، زیرپوست (Subcutaneous)، ماهیچه صاف شکمی (Rectus Abdominis)، صفاق (Peritoneum)، سروز روی رحم (Serous coat of Uterus)، ماهیچه رحم (Myometrium) و در آخر داخلی‌ترین لایه رحم (Endometrium).

یک بخیه از پوست را به من دادند، باید اعتراف کنم که از چیزی که به نظر می‌رسید سخت‌تر بود.

مادر در تمام طول عمل هوشیار بود چرا که برای سزارین بی حسی نخاعی انجام می‌دهند و از ناف به پایین بی‌حس می‌شود. یک پسر خوشگل گیرش آمد؛ همان وسط عمل! بهش تبریک گفتم: «خانم فلانی پسرت را دیدی چقدر خوشگله؟ تبریک میگم، ان‌شاءالله به سلامتی.» گفت: «اره دیدمش دکتر، ممنونم!»

بعد که عمل تمام شد من هنوز تو بخش ریکاوری پیشش ماندم که با فرایندهای بعد از عمل بیشتر آشنا شوم. ازش پرسیدند که اسم پسرت را چی می خواهی بگذاری؟ گفت: «فعلا اسم روش نگذاشتیم، میخواهم بزرگ بشود و خودش اسمش را انتخاب کند!» و بعد همه خندیدیم...

چه فضای خوبی بود: بعد از عمل، فارغ از هر درد زایمان با یک پسر سالم و حالا هم خنده به این جمع پیوسته. به قول استاد رازخواه «خدایا، این حال خوش را از ما نگیر.»

آمین...

***

مسئول اسکراب اتاق عمل گفت: "اسم این آقای دکتر را بر رویش بگذار" و یک دفعه بیمار گفت: "یعنی بگذارم امیرعلی؟" و من سرشار از تعجب...! "خانم فلانی تو اسمم رو از کجا میدانی؟!"

+ توی همان اتاق که صدایت کردند فهمیدم :)

اتاق زایمان (Labor) را می‌گفت؛ همان‌جا که 17 ساعت نگه‌ش داشته بودند و به او دارو میداند (Induction) تا بزاید. پرستار مسئول (Incharge) آنجا صدایم کرده بود: "آقای دکتر شما چقدر شبیه پسر من هستید! اسم‌تان چیست؟"

+ خواهش می‌کنم. من را هم پسر خود بدانید. امیرعلی...!

***

احساس را روی کاغذ آوردن سخت است: هم شکّه شده بودم، هم خوش حال. مثل زمانی که برایت تولد می‌گیرند و تو مثلاً در جریان نیستی!

آن روز برایم یک درس بزرگ بود؛ در هر حالی که هستی مراقب رفتار خودت باش. در آخر بیمار همه چیز را ثبت می‌کند و در دفترچه خاطرات ذهن خود برای همیشه نگه می‌دارد.

«امیرعلی همان کسی که وقتی خیلی درد داشتم حضور داشت و نیم ساعت بعد دردم تمام شد و تو به دنیا آمدی!»

حالا فردا باید بروم یک سری بهش بزنم ببینم اسم پسرش را آخر چه گذاشتند.

 

پ.ن 1: این دفعه عکس اتاق عمل رو نمی‌گذارم؛ عکس سلفی قبلش را می‌گذارم.

توضیحات تصویر: رزیدنت‌های سال چهار باحال‌مون: دکتر خالقی، دکتر فرجی، دکتر نجفی؛
اینترن مهربون‌مون: خانم دکتر بادپا؛
Corona Party - Hafez Hospital - OB II Ward

پ.ن 2: دکتر نجفی بعد از این عکس گفت: «چند روز دیگه اینو نشون میدن میگن آخه...! این بیچاره‌ها هم قربانی کرونا شدن :))»

پ.ن 3: هر کی ماسکم را می‌بیند می‌گوید: «چه باحاله! چرا این شکلیه؟!» منم می‌گویم: «مامان دوزه...!»

نظرات  (۷)

چه باحال......خیلی خوشم اومد اما فعلا ابراز احساساتم خراب شده :/ ... باید میگفتی به کسری ـم فک کنن :)

پاسخ:
متاسفانه آن لحظه خودمم به «کسری» حضور ذهن نداشتم. :))
  • امیر کشاورزیان
  • درود بیکران محضر امیرعلی خان عزیز

     بینهایت خوشحال شدم از رؤیت این نوشتار بلورین.

    جدا از ادبیات روان و  صادق که اعتماد بر می انگیزد و همدلی، نگاه کل نگر و نقاد شما به اتفاقات شاید ساده ، بسیار بسیار تحسین برانگیز است. صمیمانه عرض میکنم ؛ از این نگاه و توان، مراقبت کن.

     

    ارادت و اخلاص  

    پاسخ:
    عرض سلام و احترام خدمت شما استاد فرهیخته
    استاد کشاورزیان بزرگوار، از این که وقتتان را در اختیار قرار دادید و نوشتار شاگرد تازه کار در خواندن و نوشتن را مطالعه کردید نهایت قدردانی و کمال تشکر را دارم.
    از نظر بسیار ارزشمند شما ممنونم؛ چشم استاد عزیز.

    پیرو استاد: اراادت و اخلاص فراوان‌تر

    سلام امیرعلی

    من از متمم بهت رسیدم

    جالب نوشتی

     

    موفق باشی

    پاسخ:
    سلام حسین جان،
    ممنونم از دیدگاهت. موفق و سلامت باشی.

    سلااامی دوباره

    هوااااااارتاااا مرسی از لطفتون...

    من فیلم باز حرفه ای نیستم...

    کتاب را ترجیح میدهم چون کسی برایم تصمیم نمیگیرد ک از ان چطور برداشت کنم...برعکس فیلم...

    انجمن شاعران مرده

    شب های روشن

    جنگجوی درون

    سایت عباسمنش کسی ک با کنترل ذهنش تونسته به رشد روحش کمک کنه....و شرایط زندگیش تغییر بده....

     

    سلام امیرعلی امیدوارم حال دلت کوک باشه....

    من به واسطه ی دکتر قربانی با سایت شما اشنا شدم و از این بابت خیلی خوشحالم😍😍

    خوندن نوشته هات خیلی دلچسب...

    دیشب فیلم ((پَچ ))دیدم خیلی کمکم کرد...

    اگه امکانش هست 

    و هروقت حوصله و فرصتش را داشتی از این دست فیلم یا کتاب یا هرچیزی ک برایت الهام بخش و کمکت کننده بوده را معرفی کن...

    ممنونم خیلی زیااااااد❤❤❤

     

    پاسخ:
    سلام فائزه،
    ممنونم، ان‌شاءالله که سلامت باشی.

    الان چند مدت هست که پست مربوط به فیلم «پَچ آدامز» را می‌خواهم ویرایش کنم و هِی تنبلی می‌کنم.
    امان از اهمال کاری‌...! :)
    حتما، سعی می‌کنم از فیلم‌ها و کتاب‌های این دست، بیشتر بنویسم. ممنون میشم خودت هم کتاب‌ها و فیلم‌هایی که دیده‌ای اینجا با ما به اشتراک بگذاری.

    موفق باشیم...

    واقعا چرا این ماسک این شکلیه؟؟؟؟

    پاسخ:
    سلام سعید عزیز،
    همون روزای اولی بود که یه دونه ماسک هم پیدا نمیشد؛ وقتی برگشتم خونه مادرم این ماسک را گذاشت کف دستم و دستور عمل استفاده را به شرح زیر برایم خواند:

    «حتما این ماسک را میزنی و دیگه بهونه‌ی این که ماسک پیدا نکردم را نداری؛
    داخلش یک دستمال قرار می‌دهی و هر چند ساعت یک بار تعویضش می‌کنی؛
    آخر هر روز هم ماسک رو می‌شوری برای روز بعدت!»

    پ.ن: دقت کنی، دستمال زیر ماسکم مشخصه! :))

    الووووو 1 . 2 . 3 .

    کامنتتتت کامنتتتت

    😁✌

    پاسخ:
    سلام علیرضا،
    صدا میرسه.
    دریافت شد؛ تمام! :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی