آرزوها | گاهی برای درست بودن باید جدی بود
..::هوالرفیق::..
این چند مدت داشتم پست مردعنکبوتی را آماده میکردم تا انتشار بدهم. تقریبا آماده هم هست؛ اما هر چه خواستم خودم را راضی کنم، نشد که نشد. باید اول این یکی را مینوشتم که مقدمهی خیلی دیگر از پستهای آیندهام از جمله همان مردعنکبوتی هست.
در فیلم مرد عنکبوتی یک دیالوگ هست که برای بیان آن، از خیلی از فرصتها استفاده کردهام. این دیالوگ اصل و اساس تمام فیلمهای مرد عنکبوتی کمپانی ماروِل (Marvel) هم هست چرا که با لفظهای مختلف آن را در هر سه سری فیلمها - که از بازیگران مختلفی استفاده شده - دیدهایم.
من چون با اولین سری از این مجموعه کلی حال کردم، از دیالوگ همان هم استفاده میکنم:
مرد عنکبوتی 2 | محصول سال 2004 (+)
***
خوب حالا یک بحث مهم پیش میاد که آرزو چی هست؟ آرزو داشتن خوب است یا نه؟ فکر میکنم پرداختن به این سوال خود مجال دیگری میطلبد که بخواهیم به آن بپردازیم و در اینجا از موضوع اصلی فاصله میگیریم اما در حد مطرح کردن چند سوال برای فکر کردن، به آن بسنده میکنم:
1 دنیا به دو شیوه ما را در هم میشکند: گاهی با برآورده نشدن آرزوهایمان، و گاهی با برآورده شدن آنها. 2 ..::و عَسی اَن تَکرَهوا شَیئاً و هُوَ خَیرٌ لَکُم و عَسی اَن تُحِبّوا شَیئاً و هُوَ شَرٌ لَکُم و اللهُ یَعلَمُ و انتُم لا تَعلَمُونَ::.. «…چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آن که شر شما در آن است؛ و خدا میداند و شما نمیدانید.» 3 «ای مردم! همانا از دو چیز بر شما بیم دارم: هوا پرستی (اتِّبَاعُ الهَوَی) و آرزوهای بلند (طُولُ الاَمَلِ). |
اینجا قرار نیست درستی یا غلطی جملات بررسی بشوند. همان طور که اشاره شد صرفا فرصتی هستند برای اندیشیدن. منظور از آرزوی بلند چیست؟ تفاوت خواسته و آرزو چیست؟ خدا میداند و ما نمیدانیم؟!
***
این روزها، سهم مطالعاتیام را موضوع «انگیزش و برنامهریزی» پر کرده است. آنچه اینجا میخواهم از آن بگویم: دردِ انتخاب است.
درد انتخاب یعنی چه؟ یعنی آنکه من میدانم که منابعِ من محدود است؛ «زمان» مشخصی دارم و «انرژی» که خیلی زیاد نیست. «توجهی» که توی این روزهای شلوغ، دزدان زیادی دارد. امان از این دزدانِ توجه1! پس در شرایط تصمیمگیری برای انتخابهای زندگی، آن دو راهیهایی که میخواهی همزمان از هر دو راه برای رسیدن به مقصد استفاده کنی، باید یکی را برگزینم و دیگر مورد (موارد) را کنار بگذارم. دردِ کنار گذاشتن دیگر انتخابها را دردِ انتخاب میگویم.
که این انتخاب کردن با بحث «کمالطلبی»2 (نه کمالگرایی) (+) و «مدیریت زمان و توانایی نه گفتن» هم ارتباط پیدا میکند. اما فقط میخواستم مفهوم درد انتخاب را برایت بگویم. حالا دیگر میدانی از چه چیز حرف میزنم.
گفتم میدانم منابعِ من محدود است پس باید انتخاب کنم. حالا اگر بدانیم و راضی به انتخاب کردن نشویم چه؟ یا بدتر آن که اصلا ندانیم؟
آن موقع هست که دیگر دردی حس نمیکنیم؛ چون دیگر انتخاب نکردهایم و به خیالِ خوش خودمان داریم هر دو مسیر را با هم و موازی هم پیش میبریم. این بار این دردِ انحطاط است که خیلی شدیدتر ما را به خودمان میآورد. آنها که تحمل درد انتخاب را ندارند، در طولانی مدت به خاطر خستگی و فرسایش موازیکاری گویی به عقب باز گشتهاند و از هیچ کدام از مسیرها لذت نبردهاند و نتیجهای هم نگرفتهاند. یا حداقل نتیجه دلخواه را نگرفتهاند. آخ که چه دردی است این انحطاط. با هیچ مُسَکِّنی آروم نمیشود. نه استامینوفن، و نه ایبوبروفن. مگر درد ندانستن و بیمعرفتی - که اسمش را حماقت میگذارم- با این چیزها آروم میشود؟
***
بسیار خوب، از گذشتن از خواستهها و آرزوها گفتم و بعد درد انتخاب. حالا میخواهم یک خاطرهی کوتاه تعریف کنم که میشود موضوع اصلی پست بعدی (مرد عنکبوتی).
یکی از مسائلی که در اول دانشگاه زیاد با آن برخورد داشتم این بود که بچهها میخواستند مثل فلان دانشجوی موفق سال بالایی بشوند و خودشان و دستاوردهایشان را مقایسه میکردند. در صورتی که اشتباه بود. بهتر بگویم: اشتباه است. آنها نتیجه کار را میدیدند و دیگر حواسشان به روند کار و زحمات و بیخوابیها و استراتژیها، درد انتخابها و احتمالا گذشتن از خیلی از خواستهها که پشت صحنهی آن نتیجه بود را نمیدیدند.
هنوز هم که هنوز است موفقیتهای بزرگ ثمرههای تلاشهای خستگی ناپذیری هستند که معمولا دیده نمیشوند چرا که ما عادت داریم نتایج کار (Outcome) را با دستاوردهایمان مقایسه میکنیم و نه تلاشها و زحمات روند کار (Process).
یکی از مقالات ارزشمند این موضوع مقاله دانشگاه هاروارد هست که در حد یک نقل قول برایتان میآورم و بقیهاش بر عهده خودتان: (+)
سَم سنید (Sam Snead) که معروف بود به بهترین ذاتاً بازیکنی که تا به حال جهان به خودش دیده (the best natural player ever) در این مقاله میگوید:
البته این که در آن ترمهای نخستین میخواستیم مثل فلان دانشجوی ترم بالایی موفق شویم فقط به خاطر بیتوجهی به روندها نبود. خود اصلِ «من میخواهم تو باشم» از اساس اشتباه بود. (بقیهاش بماند در پُست مرد عنکبوتی)
***
گذشتن از خواستهها و آرزوها کار هر کسی نیست. تصمیم گیری و انتخاب یک مهارت است که با دانش (معرفت) و تمرین به دست میآید.
میدانی چرا ما به افراد بزرگ احترام میگذاریم؟ احتمالا در ناخودآگاه، ما دقیقا میدانیم که او امروز برای رسیدن به این جایگاه چقدر از خواستهها و آرزوهای خود گذشته، چقدر درد انتخاب را تحمل کرده و میدانیم که انجام این کارها یک روح بزرگ و اراده آهنین میخواهد. پس این بزرگی روح و قدرت اراده برای ما قابل احترام است. ما برای روح بزرگ او احترام قائل هستیم.
یادم میآید در عالم بچگی دلم میخواست با اُهُبَّت و با هیبت باشم. از آن نگاههایی داشته باشم که هر کسی را متواضع میکند. پس محکم راه میرفتم و تند صحبت میکردم. تند با طعم فلفلِ قرمز را میگویم. صدایم را هم کمی در غَبغَب میانداختم. خیلی کوچک بودم؛ فکر میکردم با این ظاهرسازیها هست که میتوانی احترام دیگران را برای خودت داشته باشی.
پدرم جویای ماجرا شد و با همان آرامش همیشگی گفت: میخواهی مثل فلانی و فلانی باشی؟ پس روحت را بزرگ کن.
من باز هم متوجه منظورش نشدم پس باز پرسیدم: «یعنی چه؟»
+ شخصیت آن چیزی است که وقتی یک نفر از دنیا میرود با خودش به همراه دارد. همان چیزی است که حتی بعد از مرگ به آن احترام میگذاریم، برایش ارزش قائلیم و به نیکی از آن یاد میکنیم. آن چیزی که باقی میماند جسمی نیست که زیر خاک دفن شده...
***
خوب پس، گذشتن از آرزوها و خواستهها، دردهای انتخاب، و موفق شدن... الان تنها چیزی که میخواهم با آن صحبتهایم را تمام کنم تکرار عنوان این بخش هست؛ یعنی:
..::گاهی برای درست بودن باید جدی بود::..
(هر بار از گذشتن از خواستهها و جدی بودن صحبت میشود ناخواسته این عکس برایم زنده میشود.)
..::با انتشار پستهای مرتبط، این مطلب بهروزرسانی میگردد::..
----------------------------------------------------------------------
1. دزدان توجه آنهایی هستند که سهمی از توجه مرا میدزدند: شبکههای اجتماعی، اخبار شبانه روز، دوستان و آشنایان، خانواده، دروس و امتحانات، نوتوفیکیشنهای موجود (Notifications) و...
2. کمالطلبی را باید کنار گذاشت؛ اما کمالگرایی را نه. یعنی آن که به سمتش حرکت کنیم اما در نتیجه تلاشهایمان به دنبالش نگردیم که جز فرسایش و تحلیل انگیزه چیزی به دنبال ندارد. من بهش میگویم گمالگرای باهوش! (Smart Perfectionist)
3. ترجمه از منِ بنده است. بابت کاستیها و ضعف مهارتی عذرخواهی میکنم.
خیلی خیلی عالی 👌✌